Tuesday, April 5, 2011

جوجه

جوجه آرزوی پرواز داشت.

مادر داستان عقاب رو براش گفت که چه کرد با کبوتر.

پدر .......اونرو بجا نياورد.

جوجه آرزوی پرواز داشت.

گفت:کاش کلاغ بودم

يا قاصدک

يا برگ نازکترين گل

بر دست باد

همراه نسيم

لطيف آزاد و رها

.

.

آرزوهای جوجه رو باد برد

خودش رو همسايه خورد.

No comments:

Post a Comment