جوجه آرزوی پرواز داشت.
مادر داستان عقاب رو براش گفت که چه کرد با کبوتر.
پدر .......اونرو بجا نياورد.
جوجه آرزوی پرواز داشت.
گفت:کاش کلاغ بودم
يا قاصدک
يا برگ نازکترين گل
بر دست باد
همراه نسيم
لطيف آزاد و رها
.
.
آرزوهای جوجه رو باد برد
خودش رو همسايه خورد.
No comments:
Post a Comment